بعداز تو دیگه مرد نیستم اگه بخندم...
♥عاشقانه های من♥
تقدیم به عشق زندگیم R
درباره وبلاگ


به وبلاگ عاشقانه های من خوش آمدید این وبلاگو تقدیم میکنم به عشقم R که دلیل نفس کشیدنمه . به امید روزی که بهش برسم . عشقم اگه یه روز اومدی تو این وبلاگ بدون که تمام زندگیمی (نفسمی R)



نويسندگان
Mehdi

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 17 فروردين 1396برچسب:,,, :: 19:50 :: نويسنده : Mehdi

پسر: ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
 
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
 
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
 
دختر: وااااای… از دست تو!
 
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
 

دختر:اه…اصلا باهات قهرم.
 
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
 
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
 
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
 
دختر: … واقعا که!
 
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
 
دختر: لوووس!
 
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی

دیگه نازکش نداری ها!
 
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
 
پسر: خب تقصر خودته! میدونی که من

اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم…
 
هی نقطه ضعف میدی دست من!
 
دختر: من ازدست تو چی کار کنم؟
 
پسر: شکر خدا…! دلم هم پیچ میخوره چون

تو تب و تاب ملاقات تو بودم…
 
لیلی قرن بیست ویکم من!
 
دختر: چه دل قشنگی داری تو!

چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
 
پسر: صفای وجودت خانوم!
 
دختر: می دونی!

دلم… برای پیاده روی هامون…

برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی

ورق زدن کتابها…

برای بوی کاغذ نو…

برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن

نگاه حسرت بار بقیه… تنگ شده

آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
 
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه…

برای دیدن آسمون چشمای تو…

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم…

برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و

من مردش بودم….!
 
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
 
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای

ابرو کمون قجری می انداختی!
 
دختر: ولی من که بور بودم!
 
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
 
دختر: آخ چه روزهایی بودن…

چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده…
 
وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
 
پسر: …
 
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
 
پسر: …
 
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
 
پسر: …
 
دختر: الهی من بمیرم…

چشات چرا نمناکه… فدای تو بشم…
 
پسر: خدا… نه… (گریه)
 
دختر: چرا گریه میکنی؟
 
پسر: چرا نکنم… ها؟
 
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه…
 
جلو این همه آدم… بخند دیگه…
 
بخند… زودباش…
 
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟
 
کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
 
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
 
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم…

ولی نمی تونم بخندم
 
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
 
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد…
 
ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
 
دختر: چی…؟ زودباش بگو…

آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
 
پسر: …
 
دختر: دوباره ساکت شدی؟
 
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)…

برات یه دسته گل گلایل!…
 
یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…!
 
تک عروس گورستان!
 
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
 
اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
 

نه… اشک و فاتحه
 
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
 
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
 
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من…
 
دیگر نگران قرصهای نخورده ام…

لباس اتو نکشیده ام….
 
 
و صورت پف کرده از بی خواب نباش…!
 
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش...!
 
 
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…
 

اما… تـو آرام بخواب…